بل، که دزدی پی به آن آورده بود
|
|
هر چه آنجا بود، غارت کرده بود
|
در، بر آن سیمینصدف بشکافته
|
|
گوهر کام خود آنجا یافته
|
هر چه باشد دیگری را دست زد،
|
|
بهتر از چشم قبولش، دست رد
|
شاه چون دایه گرفت ابسال را
|
|
تا سلامان همایون فال را
|
آورد در دامن احسان خویش
|
|
پرورد از رشحهی پستان خویش
|
روز تا شب جد او و جهد او
|
|
بود در بست و گشاد مهد او
|
گه تنش را شستی از مشک و گلاب
|
|
گه گرفتی پیکرش در شهد ناب
|
مهر آن مه بس که در جانش نشست
|
|
چشم مهر از هر که غیر از او ببست
|
گر میسر گشتیاش بی هیچ شک
|
|
کردیاش جا در بصر چون مردمک
|
بعد چندی چون ز شیرش باز کرد
|
|
نوع دیگر کار و بار آغاز کرد
|
وقت خفتن راست کردی بسترش
|
|
سوختی چون شمع بالای سرش
|
بامداد از خواب چون برخاستی
|
|
همچو زرین لعبتاش آراستی
|
سرمه کردی نرگس شهلای او
|
|
چست بستی جامه بر بالای او
|
کردی آنسان خدمتاش بیگاه و گه
|
|
تا شدش سال جوانی، چارده
|
چارده بودش به خوبی ماه رو
|
|
سال او هم چارده، چون ماه او
|
پایهی حسنش بسی بالا گرفت
|
|
در همه دلها هوایش جا گرفت
|
شد یکی، صد حسن او و آن صد، هزار
|
|
صد هزاران دل ز عشقش بیقرار
|
با قد چون نیزه، بود آن دلپسند
|
|
آفتابی، گشته یک نیزه بلند
|
نیزهواری قد او چون سر کشید،
|
|
بر دل هر کس ازو زخمی رسید
|
ز آن بلندی هر کجا افگند تاب،
|
|
سوخت جان عالمی ز آن آفتاب
|