رفتن معتمر و عتیبه به جستجوی ریا

همه گفتند: «با جمال نسب هست شمعی ز دودمان عرب»
گفت کاو را بلایی افتاده‌ست در کمند هوایی افتاده‌ست
چشم می‌دارم از شما یاری و از سر مرحمت مددگاری
بهر مطلوبش اختیار سفر بر دیار بنی‌سلیم گذر
همه سمعا و طاعة گویان معتمر را به جان رضا جویان
بر نجیب‌اشتران سوار شدند متوجه بدان دیار شدند
می‌بریدند کوه و صحرا را پرس پرسان دیار ریا را
تا به منزلگهش پی آوردند پدرش را از آن خبر کردند
کردشان شاد و خرم استقبال با کسان گفت تا به استعجال
فرش‌های نفیس افگندند نطع‌های عجب پراگندند
هر کسی را به جای وی بنشاند وز ثنا، گوهرش به فرق فشاند
آنچه حاضر ز گله بود و رمه کشت و پخت و کشید پیش، همه
معتمر گفت کای جمال غرب! همه کار تو در کمال ادب!
نخورد کس ز سفره و خوانت، تا ز بحر نوال و احسانت
حاجت جمله را روا نکنی، آرزوی همه عطا نکنی!
گفت کای روی صدق، روی شما چیست از بنده آرزوی شما؟
گفت: «هست آنکه گوهر صدفت اختر برج عزت و شرفت
با عتیبه که فخر انصارست نیک‌کردار و راست گفتارست،
گوهر سلک اتصال شود رازدار شب وصال شود»
گفت: «تدبیر کار و بار او راست واندرین کار، اختیار او راست