چون شد این اعتقادنامه درست | باز گردم به کار و بار نخست | |
کار من عشق و بار من عشق است | حاصل روزگار من عشق است | |
سر رشته کشیده بود به عشق | دل و جان آرمیده بود به عشق | |
به سر رشتهی خود آیم باز | سخن عاشقی کنم آغاز | |
آن نه رشته، سلاسل ذهب است | نام رشته بر آن نه از ادب است | |
این مسلسل سخن که میخوانی | هم از آن سلسلهست، تا، دانی! | |
تا نجوشد ز سینه عشق سخن | نتوان داد شرح عشق کهن | |
میزند جوش، عشقام از سینه | تا دهم شرح عشق دیرینه | |
گر مددگار من شود توفیق | که کنم درس عشق را تحقیق، | |
بهر آن دفتری ز نو سازم | داستانی دگر بپردازم |