قصهی عاشقان خوش است بسی
|
|
سخن عشق دلکش است بسی
|
تا مرا هوش و مستمع را گوش
|
|
هست، ازین قصه کی شوم خاموش؟
|
هر بن موی، صد دهانم باد!
|
|
هر دهان، جای صد زبانم باد!
|
هر زبانی به صد بیان گویا
|
|
تا کنم قصههای عشق املا
|
آنکه عشاق پیش او میرند،
|
|
سبق زندگی از او گیرند،
|
تا نمیری نباشی ارزنده
|
|
که به انفاس او شوی زنده
|
هست ازین مردگی مراد مرا
|
|
آنکه خواهند صوفیان به فنا
|
نه فنایی که جان ز تن برود
|
|
بل فنایی که ما و من برود
|
شوی از ما و من به کلی صاف
|
|
نشود با تو هیچ چیز مضاف
|
نزنی هرگز از اضافت دم
|
|
از اضافت کنی چون تنوین رم
|
هم ز نو وارهی و هم ز کهن
|
|
نگذرد بر زبانت گاه سخن:
|
«کفش من»، «تاج من»، «عمامهی من»
|
|
«رکوهی من»، «عصا و جامهی من»
|
زآنکه هر کس که از منی وارست
|
|
یک من او را هزار من بارست
|
صد مناش بار بر سر و گردن،
|
|
به که یک بار بر زبانش من!
|