دور سوم در شرح معاد خلایق و احوال آخرت

مرکب راه را فرو کش تنگ که برون شد ز شهر پیش آهنگ
سخن هول آن دو راه مگوی پیش کوران حدیث چاه مگوی
شب تاریک و دیو و بیغوله راه تاریک و دوله بر دوله
رفتنی کیست اندرین گوشه؟ گو: منه رخ به راه بی‌توشه
تا جوازی مگر به دست کند چاره‌ی امن و باز رست کند
ساقی، از جام جم شرابم ده نقل اگر نیست، هم شرابم ده
در چنین حیرت و تهی‌دستی مهر بی نیست جز می و مستی
کاروان رفت و کارسازی نیست غم خورم، غم، که کار بازی نیست
گذرم بر سر دو راه آمد روز تشویش و اشتباه آمد
راه من تا کدام خواهد بود؟ روز عرضم چه نام خواهد بود؟
به چپم راه میدهد، یار است؟ اندرین ره ز من چه خواهد خواست
کیسه‌ی خالی و دلی خواهان دیده بر دستگاه همراهان
میروم شرمسار و سر در پیش زاد راهی نکرده از کم و بیش
خاک بهتر فراش و بالش من که ز بار گناه نالش من
دیده سرمایه‌ی نکوکاران اشک حسرت ز دیدها باران
از چه باید جفای کس بر من؟ زرد رویی، که هست،بس بر من
گر چه صد پی به خاکم اندازد سر نگون در مغاکم اندازد
خویش را از زمین برانگیزم وز در رحمتش درآویزم
اندرین حال عجر و پیری خود شرمسارم ز سهل گیری خود
سالها من که یاد او کردم هم به امید داد او کردم