در معنی سماع

عاشقی کو سخن باو شنود هر چه وارد شود نکو شنود
آن زمانت رسد سراندازی کانچه داری جزو براندازی
دف چه باید؟ که زخم پنجه خورد نی ز دست و ز دم شکنجه خورد
تا تو در چرخ وای وای زنی همچو مصروع دست و پای زنی
لب آن از دمیدن آبله کرد کف این از کفیدنش گله کرد
تو اگر واصلی وسیلت چیست؟ و گرت حالتیست حیلت چیست؟
سهل وجدی و حالتی باشد که بسازی و آلتی باشد
این تفاوت ز بهر خام بود پخته را یک نفس تمام بود
چه تواند چونی تهی مغزی؟ صفت صورت چنان نغزی
صفت او زبان حال کند چه بود ناله‌ای که نال کند؟
زود بر خود چو دف بدری پوست گر تجلی کند حقیقت دوست
شتر مست را علف چه بود؟ عاشق چنگ و نای و دف چه بود؟
لایزالیست حالت ایشان بیمقالی مقالت ایشان
داده در سر و در ملا دل و هوش به زبانی ز بی‌زبانی گوش
بوی بادی که آن ز نجد آید سنگ اگر بشنود به وجد آید
دوست بی‌ترجمان سخن گوید لب او بی‌زبان سخن گوید
ز لبش گر سخن نیوش آیی بی‌سخن تا ابد به جوش آیی
دف قوال را دریدی تو ز چه برمیجهی؟ چه دیدی تو؟
با چنین آش و شربت و بریان چیست آن چشم خیره‌ی گریان؟
خود نپرسی که از چه مالست این؟ از حرامست یا حلالست این؟