در عشق

عشق و دل را یک اختیار بود عقل و جان را دویی حصار بود
ز آستان عقل پیشتر نرود عشق خود ز آشیان بدر نرود
بال دل چیست؟ عشق دیوانه بند جان کیست؟ عقل فرزانه
عشق دیوانه را چو برخوانند عقل فرزانه را بدر مانند
هر که عاشق نشد تمام نگشت وانکه در عشق پخت خام نگشت
همره عشق شو، که یار اینست در پی عشق رو، که کار اینست
عقل ورزی، ز کار سرد شوی عشق ورز، ای پسر، که مرد شوی
میل صورت به شهوتست و هوس میل معنی به عشق باشد و بس
عقل شمعست اندرین خانه مرد در پای عشق پروانه
عشق خواند ترا به عالم محو عقل گوید ز فقه و منطق و نحو
سینه را عشق چاک داند کرد نفس را عشق پاک داند کرد
تبش نور کبریا عشقست آتش خرمن ریا عشقست
عشق برقیست کام سوزنده وز تمامی تمام سوزنده
عشق را روی در هلاک بود هر کرا عشق نیست خاک بود
تا ز هستیت شمه‌ای برجاست نتوان راه عشق رفتن راست
بنده‌ی رنج باش و راحت بین دفتر عشق خوان، فصاحت بین
مرد عاشق ز عشق گویا شد گل ببین کو ز گل چه بویا شد؟
جدل و بحث لاولن دگرست ناطق عشق را سخن دگرست
هوس از صورتی گذر نکند عشق در هر دو شان نظر نکند
عشق را از هوس نمیدانی لاجرم «بشر» و «هند» میخوانی