در صبرو تسلیم

ایکه داری تو این منی در پشت چه نهی بر حروف او انگشت؟
نتوانی تو کین منی داری کز منی یک مگس پدید آری
گر بکشت، ار بهشت، او داند سر هر خوب و زشت او داند
باغبانی، تو مزد خود بستان سعی کن در عمارت بستان
مالک ار باغ را خراب کند باغبان کیست کین خطاب کند
گفت: کامی بران و راضی شو بتو کی گفت: مرد قاضی شو؟
هر دو کون وز حکم او یک جو ز آنچه گفتم کراست بیرون شو؟
تو چه دانی که مرگ طفل از چیست؟ و آنکه روزی دهد به طفلان کیست؟
شیر شیرین ز تنگی پستان که بر آرد به حیله و دستان؟
او دهد طفل و او ستاند باز کس نداند حقیقت این راز
هر کرا در فراق فرزندی اندرین خانه سوخت یک چندی
شرم دارد در آن جهان جبار که بسوزاندش به دوزخ و نار
از برای پدر شفاعت طفل این چنین باشد و بضاعت طفل
دشمنان از بلا نفور شوند تا شکایت کنند و دور شوند
ز که نالی گراوت خواهد داد؟ هم بدو نال، هر چه باداباد!
خاص را در بلا بدان سوزد تا دل عام را بیاموزد
کادب بندگی چگونه بود؟ چیست کین درد را نمونه بود؟
ز بلا میشود دو راه پدید: صورت طاعت و گناه پدید
عارف اندر بلاش بیند و بند لذتی کز نبات خیزد و قند
از نشاط بلا به رقص آید گر نه، در بندگیش نقص آید