باز حیوان که اصل ترکیبش
|
|
بیشتر بود، گشت کم طیبش
|
گند سرگین ز گند غایط کم
|
|
کین یک از رستنیست و آن از دم
|
به جزین چون نماند برهانی
|
|
خاک خوردن به از چنین نانی
|
چون به پاکیست فرق این که و مه
|
|
معدنی از نبات و حیوان به
|
آز را تا تو هم شکی یابی
|
|
کام یابی، ولیک کم یابی
|
چند و چند آخر از گران خیزی؟
|
|
جهد کن تا در آن میان خیزی
|
تو نه از بهر خوردن آمدهای
|
|
کز پی کار کردن آمدهای
|
بندهی مرده دل چکار آید؟
|
|
زنده شو، تا سگت شکار آید
|
راه دینا ز بهر رفتن تست
|
|
نه ز بهر فراغ و خفتن تست
|
هر چه مستت کند شراب تو اوست
|
|
و آنچه بی خویش کرد خواب تو اوست
|
نان اگر پرخوری، کند مستی
|
|
کم خور، ای خواجه، کز بلا رستی
|
دل چرا میل آن طعام کند؟
|
|
که حلال ترا حرام کند
|
گندم و گوشت خون شود در تن
|
|
خون منی گردد و منی روغن
|
آتش شهوت اندر آن افتد
|
|
فتنهای درمیان ران افتد
|
شوخ از آن روغنست در تن تو
|
|
خون صابونیان به گردن تو
|
نفس پرچرک و خرقه صابونی؟
|
|
این هم از حیلتست و مابونی
|
روزهدار و به دیگران بخوران
|
|
نه بخور روز و شب، شکم بدران
|
تو ز آسیب روزهی ماهی
|
|
برکشی هر دم از جگر آهی
|
عارفان ماه خویش سال کنند
|
|
روزه گیرند و شب وصال کنند
|
ننمایند روی وصل به خام
|
|
پختگان را وصال نیست حرام
|