در معنی خلوت

حسد و آز جبن و زرق و ریا کسل و ظلم و جور و حقد و جفا
آنچه گفتم به خویشتن مپسند عکس اینها ببین و کارش بند
پس به خلوت نشین و زاری کن در فرو بند و چله داری کن
هر که زین پر شد و از آن خالی در ممالک ولی شد و والی
دل او دفتر فرشته شود به حروف دگر نبشته شود
خلوت اینست و چله این باشد صفت عارفان چنین باشد
دل، که خالی نگشت بازاریست خیز و خالیش کن که این کاریست
آنکه فرمود کار به عین صباح گر به اخلاص نیست، نیست مباح
مهل اندر دل خود از وسواس اثری از غرور «الخناس»
اگر این «قل اعوذ» برخوانی «قل هوالله» باشدت ثانی
چون قوی دل شدی ز عالم غیبب هر چه خواهی بیابی اندر جیب
مرغ همت ز گنج خانه‌ی حال بر وجود بگستراند بال
به مرید ار خبر دهند از غیب در چنین حالتی نباشد عیب
تا به شیخش یقین درست شود به ریاضت امین و رست شود
بشناسد جزای رنج که برد به چنان دستگاه و گنج که برد
نظر شیخ بر دلش تابد راز دلها برمز دریابد
شودش ذهن از آن زبان بستن به حدیثی چو گوهر آبستن
دل او گنج هر بیان آید وز دلش بر سر زبان آید
به چنین نیستی چو گردد هست دلش از جام فقر گردد مست
نسیه و نقد خود بر اندازد صدق دستور حال خود سازد