تا به گفت و به کرد داننده | شودش کرد و گفت ماننده | |
قول و فعلش چو مستقیم آید | در مقام ادب مقیم آید | |
بر نگردد ز کار ده مرده | تا شود کاردان و پرورده | |
هر چه آید به خفیه در دل پیر | کند آماده زود و گوید: گیر | |
هیچ محتاج کن مکن نبود | شیخ را حاجت سخن نبود | |
چون درو گردد این نشان روشن | شودش دل درست و جان روشن | |
روی و رایش تمام نور شود | لایق خلوت و حضور شود |