هرکس این اعتقاد شد مقدور
|
|
همه اجزای او بگیرد نور
|
نور معنی اگر نفوذ کند
|
|
کشف راز نهفته زود کند
|
در دل ما جزین امانی نیست
|
|
زانکه ایمان مایمانی نیست
|
نه به ایمان کشید سوی یمن؟
|
|
خرقهی مصطفی اویس قرن
|
حامل خرقه آن دو صاحب حال
|
|
که ازیشان رسید دین به کمال
|
گر چه آن گل به خار بنهفتند
|
|
زان تفرج چو غنچه بشکفتند
|
دل او با گمان چو یار نبود
|
|
دیدن صورتش به کار نبود
|
روستایی نبود و در ده شد
|
|
رز خالص به امتحان به شد
|
امتحان دید و غیبگویی کرد
|
|
طلب خرقهی دو تویی کرد
|
تیر ایمان چو بر نشان آمد
|
|
خرقه و خرده در میان آمد
|
یمنی صاحب سعادت شد
|
|
مدنی را یقین زیادت شد
|
گر چه در عهد اقالت آوردند
|
|
حالشان گفت و حالت آوردند
|
قاصد و مقصد این چنین باید
|
|
هر کرا کشف سر دین باید
|
خرقه پوشی، تو در چنین کس پوش
|
|
ورنه در خرقه کش سر و مخروش
|
چون تو قاضی شدی، مریدان دزد
|
|
خرقهها رفت و نیست منت و مزد
|
میکشی خلق را به بیخردی
|
|
چه توان کرد چون طبیب بدی؟
|
نه به هر خاطر این نزول کند
|
|
قابلی جوی، تا قبول کند
|
آنکه در خورد صحبتست و حضور
|
|
مکن او را به خدمت از خود دور
|
وآنچه ارباب خدمتند و قیام
|
|
هر یکی را نگاه دار مقام
|
وانکه لایق بود به خلوت و صوم
|
|
مهل او را دگر به صحبت قوم
|