در باب توبه

تا ترا شهوت و غضب یارست هر زمان توبه‌ایت در کارست
شستن جان و تن ز ظلمت عار نتوان جز به آب استغفار
تو به صابون جامه‌ی جانست توبه زیت چراغ ایمانست
دست وقتی به توبه دانی برد که ز اوصاف بد توانی مرد
تا دلت را زغیر اورنگیست پیش راهت ز شرک خرسنگیست
دست دادی که: توبه کردم زود دست دادی و دل نداد چه سود؟
توبه کان تن کند نمازی نیست کار بی‌دل مکن، که بازی نیست
آتش توبه پاک سوز بود تا که باقیست شب چه روز بود؟
هر که در توبه پایدار آمد در دگر رکنها سوار آمد
عادت خواجه ترک عادت نیست هوسی دارد، این ارادت نیست
تا که در لذتی، بده دادش چو گذشتی، دگر مکن یادش
گر بهشتی، چراش می‌مانی؟ کودکی باشد این پشیمانی
برکند بیخ جمله کاشتها التفات تو با گذاشتها
از گنه چون به توبه گردی دور ظاهر و باطنت بگیرد نور
زهد بی‌توبه کی قرار کند؟ نفس بی‌تصفیت چکار کند؟
توبه تا خود کنی تو، خام آید توبه کایزد دهد تمام آید
از گنه توبه کن، ز طاعت هم طاعتی کز ریا شود محکم
توبه چون باشد از خللها دور از محبت به دل در آید نور
توبه اول مقام این راهست آخرینش محبت شاهست
در مقامی چو مرد رست آید در مقام دگر درست آید