در صفت شیخ مرشد

دل او از ریا بپرهیزد نورش از نور کبریا خیزد
هر چه خواهد فلک فراخور او دمبدم حاضر آورد بر او
شغل او بهجت و سرور بود کارش ارشاد یا حضور بود
از پی جمع ساز و آلت او کرده ایزد به خود کفالت او
مظهر حق و مظهر تحقیق بر خلایق دلش رحیم و شفیق
دیدن و داد او مبارک فال خبر و یاد او همایون حال
روی او هیبت و وقار دهد خوی او لطف خلق بار دهد
مس به بویش ز دور زر گردد خس به یادش به از گهر گردد
هر که با او نشست شاهی شد وانکش آمد به دست ماهی شد
گر مرید کسی شوی این کس این طلب کن، که در جهان این بس
این کسان باز دست سلطانند وآن دگرها مگس همی رانند
به چنین پیر دست شاید داد که جوان را کند ز بند آزاد