در طلب مرشد

راه حیرت مرو، نظر بگشای از مضیق گمان برون نه پای
جام داری، نگاه کن در وی بازدان رنگ و بوی رشدازغی
وقت خود را به خیره صرف مکن اسم یابی، نظر به حرف مکن
بوسه بر دست و پای صد زندیق چه دهی از برای یک صدیق؟
نقش صدیق مینمایم راست تک و پویی بکن، ببین که کجاست؟
نیست خالی جهان ازین پاکان چه نشینی بسان غمناکان؟
هست گنجی نهان به هر کنجی تو نداری، درین میان گنجی
راست شو، تا به راستان برسی خاک شو، تا به آستان برسی
تو که هنگامه دانی و بازی به سعادت چه مرد این رازی؟
مرد چون مستعد راز شود آرزوهاش پیش باز شود
در تو چون شد صلاح کار پدید کام را در کفت نهند کلید
پای رفتار هست، خیز و بپوی دست گرد جهان برآر و بجوی
روشنانی که این دوا دارند بر تو این درد کی روا دارند؟
نشود ناامید مرد طلب اگرش صادقست درد طلب
غالب از بهر طالبست به کار تو نکردی طلب، بهانه میار
طالب مستحق و غالب حق مهر و ماهند روز و شب مطلق
کی جدا گشت نور مهر از ماه؟ گر نباشد خسوفی اندر راه
گر نداری خسوف گمراهی همه با تست هر چه میخواهی
بی‌طلب صید چون به شست آید؟ تا نجویی کجا به دست آید؟
چون تو شرط طلب نمیدانی خر درین گل چگونه میرانی؟