در سفر و فواید آن

چون ندانی ز خود سفر کردن بایدت بر جهان گذر کردن
تا ببینی نشان قدرت او با تو گوید زبان قدرت او
کای پسر خسروان که می‌بینی اندرین خاکشان به مسکینی
همه بیش از تو بوده‌اند به زور اینکه شان میروی تو بر سر گور
چون در آمد اجل زبون گشتند ملک بگذاشتند و بگذشتند
بکن اندر زمان مستی خود سفری در زمین هستی خود
تا بدانی که کیستی و که‌ای؟ در چه چیزی و چیستی و چه‌ای؟
چون ندانی به پای روح سفر بایدت در جهان چو نوح سفر
بدر آ، ای حکیم فرزانه پر نشاید نشست در خانه
چند در خانه کاه دود کنی؟ سفری کن، مگر که سود کنی
نشود مرد پخته بی‌سفری تا نکوشی، نباشدت ظفری
چون توان برد نقد درویشان؟ جز به دریوزه از در ایشان
پای خود پی کن و بسر میگرد عجز پیش آر و در بدر میگرد
تا مگر بر تو اوفتد نظری بربایی ازین میان گهری
سفر مال بیم دزد بود سفر حال اجر و مزد بود
هر زمینی سعادتی دارد هر دهی رسم و عادتی دارد
اختران گر ز سیر بنشینند این نظرهای سعد کی بینند؟
تا نیابی تو از سفر ندبی با تو همراه کی کند ادبی؟
در طلب گر تو پاک باشی و حر همچودریا شوی ز معنی پر
هر دمی آزمایشی باشد هر نگاهی نمایشی باشد