چند باشی به این و آن نگران؟
|
|
پند گیر از گذشتن دگران
|
واعظت مرگ هم نشینان بس
|
|
اوستادت فراق اینان بس
|
گر دلت را ز مرگ یاد شود
|
|
کی به این ساز و برگ شاد شود
|
فرصت خویشتن چو کردی فوت
|
|
هم تو بر خویشتن بخوان «الموت»
|
مرگ و مردن برابر دل دار
|
|
یاد گور و لحد مقابل دار
|
گر گدا یا امیر خواهد بود
|
|
مردنی ناگزیر خواهد بود
|
پدرت مرد و با خبر نشدی
|
|
مادرت رفت و دیده ور نشدی
|
داغ فرزند و هجر همسالان
|
|
همه دیدی، نمیشوی نالان
|
این دل و جان آهنین که تراست
|
|
نتوان کرد جز به آتش راست
|
مرگ ازین رنج و غصه به کندت
|
|
مرگ بیدار و متنبه کندت
|
جهد آن کن که زود خاک شوی
|
|
تا مگر زین گناه پاک شوی
|
چه تفاخر کنی به نام پدر؟
|
|
چو ندانی نهاد گام پدر
|
پدرت باغ و بوستانی کرد
|
|
تو چنان کن که آن بدانی خورد
|
گر نسازی تو باغ، معذوری
|
|
باغ او را مبر ز معموری
|
هیچ تخمی مکار و کشت مکن
|
|
نام آبای خویش زشت مکن
|
تو که شب مستی و سحر مخمور
|
|
کی کنی خانهی پدر معمور؟
|
چیست میراث او طلب کردن؟
|
|
در دو شب خرج یک جلب کردن
|
خیز و خیری به جای او تو بکن
|
|
او نکرد، از برای او تو بکن
|
او نخورد، ار نه کی همی هشت این؟
|
|
گر همیخورد خود نمیکشت این
|
بتو هشت او، تلف چنین باشد
|
|
تو باو ده، خلف چنین باشد
|