راستی کن، که راستان رستند
|
|
در جهان راستان قوی دستند
|
راستگاران بلندنام شوند
|
|
کجروان نیم پخته خام شوند
|
یوسف از راستی رسید به تخت
|
|
راستی کن، که راست گردد بخت
|
گر بدی دامنش گرفت چه باک؟
|
|
چکند دست بد به دامن پاک؟
|
راست گوینده راست بیند خواب
|
|
خواب یوسف که کج نشد، دریاب
|
چون درو بود راست کرداری
|
|
خواب او گشت قفل بیداری
|
چون به نیکی درید پیرهنی
|
|
شد مسخر چو مصرش انجمنی
|
پیرهن کین بود مقاماتش
|
|
دیده روشن کند کراماتش
|
گو بدر بر تن نکو رفتار
|
|
پوستین گرگ و پیرهن کفتار
|
دامنی را که در کشی ز هوا
|
|
این اثرها کند، رواست، روا
|
به گزاف آنچنان عزیز نشد
|
|
که گرفتار خفت و خیز نشد
|
چون خیانت نکرد با دل جفت
|
|
راست آمد هر آن حدیث که گفت
|
پاک دل را زیان به تن نرسد
|
|
ور رسد جز به پیرهن نرسد
|
از دو چاه و دو گرگ دیده شکنج
|
|
چه عجب گر رسد به جاه و به گنج؟
|
گرگ اول چو بیگناه آمد
|
|
نام او در کتاب شاه آمد
|
گرگ آخر چو در فضیحت ماند
|
|
ایزد او را به نام خویش بخواند
|
گر غلامی عزیز گردد و شاه
|
|
نه عجب، چون بری بود ز گناه
|
ور شود شاه خواجهی جانی
|
|
عجب اینست و نیست ارزانی
|
قول و فعل تو تا نگردد راست
|
|
هر چه خواهی نمود جمله هباست
|
کور و کر گرنهای ز چاه مترس
|
|
راست باش و زمیر و شاه مترس
|