در آداب وعظ

آه ازین واعظان منبر کوب! شرمشان نیست خود ز منبر و چوب
روی وعظی که در پریشانیست عین شوخی و محض نادانیست
بر سر منبر و مقاوم رسول نتوان رفتن از طریق فضول
آن تواند قدم نهاد آنجا که نیارد ز عشوه یاد آنجا
نفس از شهوت و غضب نزند دست و پای از سر طرب نزند
مشفق خلق و نیک خواه بود علم او بر عمل گواه بود
از جهان جز حلال نپسندد هوس جاه و مال نپسندد
در دم بوته‌ی ریاضت و قهر متفق گشته سر او با جهر
خلق او بوی مشک ناب دهد سر او نور آفتاب دهد
هر چه گوید درست گوید و حق زر نخواهد، که کدیه باشد و دق
علم تفسیر خوانده بر استاد باشدش اکثر حدیث به یاد
به تکبر برین زمین نرود بر در خلق جز به دین نرود
آنکه در علمش این مقام بود شاید ار مرشد و امام بود
آنچه بر عالمان وبال آمد حب دنیا و جمع مال آمد
زلت خاص آفت عامیست زله بستن ز غایت خامیست
واعظی، خود کن آنچه میگویی نکنی، درد سر چه میجویی؟
جای پیغمبر و رسول خدای چه نشینی؟ بایست بر یک پای
سر فرا پیش و دستها برهم سینه پرجوش و چشمها پر نم
عرض کن تحفهای بیخوابی نقدهایی که در سحر یابی
در دل اهل صدق تخم بهشت زین نم و زین تپش توانی کشت