شیخکی بر فسانه بود وگزاف | چشم بر هم نهاده میزد لاف | |
در حدیثی دلیل خواستمش | حرمت و آب رخ بکاستمش | |
از مریدان او مریدی خر | به غضب گفت: ازین سخن بگذر | |
او دلیلست ازو دلیل مخواه | شرح گردون ز جبرییل مخواه | |
هر چه گوید به گوش دل بشنو | ور جدل میکنی به مدرسه رو | |
چون نظر کردم آن غضب کوشی | تن نهادم به عجز و خاموشی | |
گر نه تسلیم کردمی در حال | مرغ ریش مرا نهشتی بال |