در جلوات حال شخص بعد از ولادت

بار صد کس به تن فرو گیرد آتش دوزخ اندرو گیرد
دل مظلوم در دعای بدش جان محکوم منکر خردش
در دل او ز هر طرف قلاب بسته بر وی ز بیم دلها خواب
سالها کار این و آن سازد که زمانی به خود نپردازد
نتواند دمی نشستن شاد نکند مرگ و آخرت را یاد
دست منصب گرفته گوش او را حب دنیا ربوده هوش او را
روز و شب هم چو باز دوخته چشم شده با بینش و حضور به خشم
غافل و خط آگهان در مشت که بخواهند ناگهانش کشت
عالمی گم شود درین سر و کار تا ازیشان یکی رسد به کنار