در آرزوی کعبه و زیارت مرقد رسول

چون هلال ار بپسندی که بمانم ناقص به جمال رخ آن بدر تمامم برسان
هندوی آن درم، ار خواجه جوازی بدهد صبح بیرون برو روزست به شمامم برسان
گر بدان روضه گذارت بود، ای باد صبا عرضه کن عجز و زمین بوس و سلامم برسان
بوی آن خاک دمی گر برهاند ز عذاب به نسیم خوش آن روضه در آییم ز خواب

ای رخت قبله‌ی احرار بگردانیده شرک را گرد جهان خوار بگردانیده
سکه‌ی شرع ترا قوت این دین درست بهر اقلیم چو دینار بگردانیده
کافران جمله ز شوق سر زلف تو کمر در میان بسته و زنار بگردانیده
روز هجرت به لعاب دهنش خصم ترا عنکبوتی ز در غار بگردانیده
سر عشقت دل عشاق به دست آورده دست قهرت سر اغیار بگردانیده
شوق دیدار تو دولاب فلک را هر شب ز آب این دیده‌ی بیدار بگردانیده
تحفه را هر سحری باد صبا از سر لطف بوی زلف تو به گلزار بگردانیده
«انااملح» که حدیث تو در افواه انداخت قصه‌ی یوسف مصری همه در چاه انداخت

بوی مشک از سر زلف تو به چین آوردند بت پرستان ختا روی به دین آوردند
آن عروسست کمالت که سر انگشتان در قمر وصمت نقصان مبین آوردند
لشکر طره‌ی هندوی تو بر اهل ختا ای بسا صبح که از شام کمین آوردند
تا حدیث تو نمود اهل معانی را روی رخنه در قیمت درهای ثمین آوردند
دلشان سخت و سیه چون حجراسود بود مردم مکه، که در مهر تو کین آوردند
خفته‌ی عشق تو هر روز فزون خواهد شد خود چنینست، نگویم که: چنین آوردند
برق دل گرم شد از غیرت و بگریست چو ابر اندر آن شب که یراق تو به زین آوردند
سر معراج ترا هم تو توانی گفتن در دمی بود و از آن دم تو توانی گفتن