چمن ز باد خزان زرد و زار خواهد ماند
|
|
درخت گل همه بیبرگ و بار خواهد ماند
|
درین دو هفته نثاری نبینی اندر باغ
|
|
که آب و سبزه به زیر نثار خواهد ماند
|
نه طبع طفل چمن مستقیم خواهد شد
|
|
نه دست شاهد گل در نگار خواهد ماند
|
ازین قیاس تو در آدمی نگر، کو نیز
|
|
نه دیر و زود درین گیر و دار خواهد ماند
|
ز هر چه نام وجودی برو کنند اطلاق
|
|
مکن قبول که جز کردگار خواهد ماند
|
پسر به درد پدر دردمند خواهد شد
|
|
پدر به داغ پسر سوکوار خواهد ماند
|
بدین صفت ز برای چه بایدت پرورد؟
|
|
تن عزیز، که در خاک خوار خواهد ماند
|
بکوش نیک وز کردار بد کناری گیر
|
|
که کردهای خودت در کنار خواهد ماند
|
مکن حکایت آن زر شمار دنیا دوست
|
|
که در فضیحت روز شمار خواهد ماند
|
اگر چه نیک بر آرد به شوخ چشمی نام
|
|
چو نامه باز کند شرمسار خواهد ماند
|
چه نوبهار و خزان بر سر هم آید! لیک
|
|
نه آن خزان و نه این نوبهار خواهد ماند
|
تو جز تواضع و جز طاعت اختیار مکن
|
|
به دستت ار دوسه روز اختیار خواهد ماند
|
به رونق گل این باع دل منه، زنهار!
|
|
که گل سفر کند از باغ و خار خواهد ماند
|
به بارنامهی دنیا مشو فریفته، کان
|
|
نه دولتیست که بس پایدار خواهد ماند
|
چو زور داری، افتادگان مسکین را
|
|
بگیر دست، که دستت ز کار خواهد ماند
|
چو اوحدی طلب نام کن درین گیتی
|
|
که نام نیک ز ما یادگار خواهد ماند
|