خاشاک راه دانش در پای جود او
|
|
هر گوهر نفیس که در گنج پادشاست
|
ار گرگ فتنه زود پریشان کند رواست
|
|
آنرا که چون کلیم شبان تکیه بر عصاست
|
چشمش رخ نفاق نبیند، به هیچ وجه
|
|
آن کش چهار بالش توفیق متکاست
|
صوفی شدی، صداقت و صدق و صفات کو؟
|
|
صافی شدی، کدورت و حقد و حسد چراست
|
دست از جهان بشوی و پس آنگاه پیشدار
|
|
زیرا که بوسه بر کفدستی چنان رواست
|
دست کلیم را ید بیضا نهاد نام
|
|
کوشسته بود دست ز چیزی که ماسواست
|
ای سالک صراط سوی، راست کار باش
|
|
کان رفت در بهشت که در خط استواست
|
گفتی که: عارفم، ز کجا دانم این سخن؟
|
|
عارف کسی بود که بداند که: از کجاست
|
گر آشنا شوی بنهی دل برین حدیث
|
|
بشنو حدیث اوحدی، ار جانت آشناست
|
از ظلمت و ز نور درین تنگنای غم
|
|
بس پرده و حجاب که در پیش چشم ماست
|
از پردها گذر چو نکردی، کجا دهند
|
|
راهت به پردهای که درو مهد کبریاست
|