ابیات پراکنده از مثنوی بحر رمل دو منظومه‌ی کلیله ودمنه وسندبادنامه

نه خله باید، نه باد انگیختن نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن

بانگ زله کرد خواهد کر گوش وایچ ناساید به گرما از خروش
برزند آواز دونانک به دست بانگ دونانک سه چند آوای هست

وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:
کان تبنگوی اندرو دینار بود آن ستد ز یدر که ناهشیار بود

هم چنان کبتی، که دارد انگبین چون بماند داستان من برین:
کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست چون گه رفتن فراز آمد بجست
تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان

هیچ شادی نیست اندر این جهان برتر از دیدار روی دوستان
هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر از فراق دوستان پر هنر

تا جهان بود از سر مردم فراز کس نبود از راز دانش بی‌نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست وز همه بد بر تن تو جوشنست

گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازو بیرون فگن
چون یکی خاشاک افگنده به کوی گوش خاران را نیاز آید بدوی

آن که را دانم که: اویم دشمنست وز روان پاک بدخواه منست
هم به هر گه دوستی جویمش من هم سخن به آهستگی گویمش من

کار چون بسته شود بگشایدا وز پس هر غم طرب افزایدا