هست بر خواجه پیخته زفتن
|
|
راست چون بر درخت پیچد سن
|
این عجبتر که: می نداند او
|
|
شعر از شعر و خنب را از خن
|
مادر می را بکرد باید قربان
|
|
بچهی او را گرفت و کرد به زندان
|
بچهی او را ازو گرفت ندانی
|
|
تاش نکویی نخست و زو نکشی جان
|
جز که نباشد حلال دور بکردن
|
|
بچهی کوچک ز شیر مادر و پستان
|
تا نخورد شیر هفت مه به تمامی
|
|
از سر اردی بهشت تا بن آبان
|
آن گه شاید ز روی دین و ره داد
|
|
بچه به زندان تنگ و مادر قربان
|
چون بسپاری به حبس بچهی او را
|
|
هفت شباروز خیره ماند و حیران
|
باز چو آید به هوش و حال ببیند
|
|
جوش بر آرد، بنالد از دل سوزان
|
گاه زبر زیر گردد از غم و گه باز
|
|
زیر زبر، هم چنان زانده جوشان
|
زر بر آتش کجا بخواهی پالود
|
|
جوشد، لیکن ز غم نجوشد چندان
|
باز به کردار اشتری که بود مست
|
|
کفک بر آرد ز خشم و زاید شیطان
|
مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد
|
|
تا بشود تیر گیش و گردد رخشان
|
آخر کارام گیرد و نچخد تیز
|
|
درش کند استوار مرد نگهبان
|
چون بنشیند تمام و صافی گردد
|
|
گونهی یاقوت سرخ گیرد و مرجان
|
چند ازو سرخ چون عقیق یمانی
|
|
چند ازو لعل چون نگین بدخشان
|
ورش ببویی، گمان بری که گل سرخ
|
|
بوی بدو داد و مشک و عنبر با بان
|
هم به خم اندر همی گدازد چونین
|
|
تا به گه نوبهار و نیمهی نیسان
|
آن گه اگر نیم شب درش بگشایی
|
|
چشمهی خورشید را ببینی تابان
|
ور به بلور اندرون ببینی گویی:
|
|
گوهر سرخست به کف موسی عمران
|