در مرثیت شهید بلخی

کاروان شهید رفت از پیش و آن ما رفته گیر و می‌اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
توشه‌ی جان خویش ازو بربای پیش کایدت مرگ پای آگیش
آن چه با رنج یافتیش و بذل تو به آسانی از گزافه مدیش
خویش بیگانه گردد از پی سود خواهی آن روز مزد کمتر دیش
گرگ را کی رسد صلابت شیر؟ باز را کی رسد نهیب شخیش؟

رهی سوار و جوان و توانگر از ره دور به خدمت آمد، نیکو سگال و نیک اندیش
پسند باشد مر خواجه راپس از ده سال که: باز گردد پیر و پیاده و درویش؟

ای لک، ار ناز خواهی و نعمت گرد درگاه او کنی لک و پک
یخچه بارید و پای من بفسرد ورغ بر بند یخچه را ز فلک

بسا که مست درین خانه بودم وشادان چنان که جاه من افزون بد از امیر و ملوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شدست شادی سوک؟

زان می، که گر سرشکی ازان درچکد به نیل صدسال مست باشد از بوی او نهنگ
آهو به دشت اگر بخورد قطره‌ای ازو غرنده شیر گردد و نندیشد از پلنگ

می لعل پیش آر و پیش من آی به یکدست جام و به یکدست چنگ
از آن می مرا ده، که از عکس او چو یاقوت گردد به فرسنگ سنگ

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند ترش شوند و بتابند روز زاهل سال
ترا که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله توزیغال بشکفان که همی به دور لاله به کف برنهاده به، زیغال

دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام