دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
|
|
جان گرامی به جانش اندر پیوند
|
دایم بر جان او بلرزم، زیراک
|
|
مادر آزادگان کم آرد فرزند
|
از ملکان کس چنو نبود جوانی
|
|
راد و سخندان و شیرمرد و خردمند
|
کس نشناسد همی که: کوشش او چون؟
|
|
خلق نداند همی که بخشش او چند
|
دست و زبان زر و در پراگند او را
|
|
نام به گیتی نه از گزاف پراگند
|
در دل ما شاخ مهربانی به نشاست
|
|
دل نه به بازی ز مهر خواسته برکند
|
همچو معماست فخر و همت او شرح
|
|
همچو ایستاست فضل و سیرت اوزند
|
گر چه بکوشند شاعران زمانه
|
|
مدح کسی را کسی نگوید مانند
|
سیرت او تخم کشت و نعمت او آب
|
|
خاطر مداح او زمین برومند
|
سیرت او بود وحی نامه به کسری
|
|
چون که به آیینش پندنامه بیاگند
|
سیرت آن شاه پندنامهی اصلیست
|
|
ز آنکه همی روزگار گیرد ازو پند
|
هر که سر از پند شهریار بپیچید
|
|
پای طرب را به دام کرد درافگند
|
کیست به گیتی خمیر مایهی ادبار؟
|
|
آن که به اقبال او نباشد خرسند
|
هر که نخواهد همی گشایش کارش
|
|
گو: بشو و دست روزگار فروبند
|
ای ملک، از حال دوستانش همی ناز
|
|
ای فلک، از حال دشمنانش همی خند
|
آخر شعر آن کنم که اول گفتم:
|
|
دیر زیاد! آن بزرگوار خداوند
|