اگر خواهی که این معنی بدانی
|
|
تو را هم هست مرگ و زندگانی
|
ز هرچ آن در جهان از زیر و بالاست
|
|
مثالش در تن و جان تو پیداست
|
جهان چون توست یک شخص معین
|
|
تو او را گشته چون جان او تو را تن
|
سه گونه نوع انسان را ممات است
|
|
یکی هر لحظه وان بر حسب ذات است
|
دو دیگر زان ممات اختیاری است
|
|
سیم مردن مر او را اضطراری است
|
چو مرگ و زندگی باشد مقابل
|
|
سه نوع آمد حیاتش در سه منزل
|
جهان را نیست مرگ اختیاری
|
|
که آن را از همه عالم تو داری
|
ولی هر لحظه میگردد مبدل
|
|
در آخر هم شود مانند اول
|
هر آنچ آن گردد اندر حشر پیدا
|
|
ز تو در نزع میگردد هویدا
|
تن تو چون زمین سر آسمان است
|
|
حواست انجم و خورشید جان است
|
چو کوه است استخوانهایی که سخت است
|
|
نباتت موی و اطرافت درخت است
|
تنت در وقت مردن از ندامت
|
|
بلرزد چون زمین روز قیامت
|
دماغ آشفته و جان تیره گردد
|
|
حواست هم چو انجم خیره گردد
|
مسامت گردد از خوی هم چو دریا
|
|
تو در وی غرقه گشته بی سر و پا
|
شود از جانکنش ای مرد مسکین
|
|
ز سستی استخوانها پشم رنگین
|
به هم پیچیده گردد ساق با ساق
|
|
همه جفتی شود از جفت خود طاق
|
چو روح از تن به کلیت جدا شد
|
|
زمینت «قاع صف صف لاتری» شد
|
بدین منوال باشد حال عالم
|
|
که تو در خویش میبینی در آن دم
|
بقا حق راست باقی جمله فانی است
|
|
بیانش جمله در «سبع المثانی» است
|
به «کل من علیها فان» بیان کرد
|
|
«لفی خلق جدید» هم عیان کرد
|