دو دولت است که یکبار آرزو دارم: | تو در کنار من و شرم از میان رفته |
□
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی | زان دم که سبوی میم از دوش فتاده |
□
به آب روی خود در منتهای عمر میلرزم | به دست رعشه دارم ساغر سرشار افتاده |
□
بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده | ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده | |
از پا فتادگانیم، در زیر پا نظر کن | از دست رفتگانیم، دستی به دست ما ده | |
دیوان ما و خود را، مفکن به روز محشر | در عذر خشم بیجا، یک بوسهی بجا ده |
□
نمیدهی قدح بی شمار اگر ساقی | شمار قطرهی باران کن و پیاله بده! | |
به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد | به ذوق نشاهی طفلی، می دو ساله بده |
□
اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار | از سرمهی سیاهی منزل چه فایده؟ |
□
بعد عمری چون صدف گر قطرهی آبی خورم | در گلوی تشنهام چون سنگ میگردد گره |
□
از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا | چون گوهرست قسمت من از دو سو گره |
□
کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی | خضر و حیات جاوید، ما و می دو ساله |
□
هر چند برآوردهی آن جان جهانم | چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه |
□
خوشا رهنوردی که چون صبح صادق | نفس راست چون کرد، گردد روانه | |
به دست تهی میگشایم گرهها | ز کار سیه روزگاران چو شانه | |
ز استادن آب روان سبز گردد | مجو چون خضر، هستی جاودانه |
□
ای زلف یار، اینقدر از ما کناره چیست؟ | ما دلشکستهایم و تو هم دلشکستهای | |
گردد سفر ز خویش فشاندند همرهان | تو بیخبر هنوز میان را نبستهای |
□
کهنه دیوار ترا دارد دو عالم در میان | خواهی افتادن به هر جانب که مایل گشتهای |
□
پیراهنی که میطلبی از نسیم مصر | دامان فرصتی است که از دست دادهای |