منعان گر پیش مهمان نعمت الوان کشند | ما به جای سفره، خجلت پیش مهمان میکشیم! |
□
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند | ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشیم |
□
عنان گسستهتر از سیل در بیابانیم | به هر طرف که قضا میکشد شتابانیم | |
نظر به عالم بالاست ما ضعیفان را | نهال بادیه و سبزهی بیابانیم |
□
چیدهایم از دو جهان دامن الفت چون سرو | هر که از ما گذرد آب روان میدانیم | |
چه فتاده است بر آییم چو یوسف از چاه؟ | ما که خود را به زر قلب گران میدانیم |
□
چون صبح، خنده با جگر چاک میزنیم | در موج خیز خون، نفس پاک میزنیم |
□
بیاض گردن او گر به دست ما افتد | چه بوسههای گلوسوز انتخاب کنیم! |
□
دشمن خانگی آدم خاکی است زمین | خانهی دشمن خود را ز چه آباد کنیم؟ |
□
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب | خیز تا چون موجهی دریا وداع هم کنیم |
□
لذت نمانده است در آیندهی حیات | از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم |
□
خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند | ما به این ده روزه عمر اظهار هستی میکنیم |
□
طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان | گر نماز از ما نمیآید، وضویی میکنیم |
□
دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش | مانند خضر، تشنهی آب بقا نیم |
□
دیوانهام ولیک بغیر از دو زلف یار | دیگر به هیچ سلسلهای آشنا نیم |
□
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم | ببین ز سادهدلیها چه از که میجویم |
□
همان از طاعت من بوی کیفیت نمیآید | اگر سجادهی خود در می گلفام میشویم |
□
آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم | از آب، همین گریهی تلخی است به جویم | |
آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق | در سنگ گریزم، بتوان یافت به بویم |
□
دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند | ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم |