نومید نیستیم ز احسان نوبهار | هرچند تخم سوخته در خاک کردهایم |
□
نیست طول عمر را کیفیت عرض حیات | ما به آب تلخ، صلح از آب حیوان کردهایم |
□
عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد | نعرهی مستانهای در کار گردون کردهایم! |
□
کس زبان چشم خوبان را نمیداند چو ما | روزگاری این غزالان را شبانی کردهایم ! |
□
گرچه خاکیم پذیرای دل و جان شدهایم | چون زمین، آینهی حسن بهاران شدهایم |
□
نیست یک نقطهی بیکار درین صفحهی خاک | ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟ |
□
پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید | که سیه نامه چو شبهای گناه آمدهایم |
□
ما چو سرواز راستی دامن به بار افشاندهایم | آستین چون شاخ گل بر نوبهار افشاندهایم | |
نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی | گرد راه از خویش در آغوش یار افشاندهایم | |
نیستیم از جلوهی باران رحمت ناامید | تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم |
□
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم | خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم |
□
زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است | ما ز نقش پا چراغ مردم آیندهایم | |
یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک | هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بندهایم |
□
هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ | می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم |
□
خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن | همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بودهایم | |
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان | میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم |
□
چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ | ما بار نخل چون ثمر نارسیدهایم |
□
بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان | ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم |
□
ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم | دور طرب به نشاهی دیگر گذاشتیم | |
یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان | پوشیده بود، روی به هر در گذاشتیم |