دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است | من به یک دل، عاشق صد آتشین رخسارهام |
□
غم به قدر غمگسار از آسمان نازل شود | زان غم من زود آخر شد که بی غمخوارهام |
□
با گرانقدری سبک در دیدههایم چون نماز | با سبکروحی به خاطرها گران چون روزهام |
□
سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست | کوته نمیشود به شنیدن فسانهام |
□
خشکسال زهد نم در جوی من نگذاشته است | تشنه یک هایهای گریه مستانهام | |
در مذاق من، شراب تلخ، آب زندگی است | شیشه چون خالی شد از من، پر شود پیمانهام |
□
چشم گشایش از خلق، نبود به هیچ بابم | در بزم بیسوادان، لب بسته چون کتابم |
□
نگردید از سفیدیهای مو آیینهام روشن | زهی غفلت که در صبح قیامت میبرد خوابم | |
مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی | به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم |
□
نومید نیم از کرم پیر خرابات | در بحر شکسته است سبو همچو حبابم |
□
گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم | دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم | |
محرمی نیست در آفاق به محرومی من | عین دریایم و سرگشتهتر از گردابم |
□
بود از موی سفید امید بیداری مرا | بالش پر گشت آن هم بهر خواب غفلتم |
□
چهرهی یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت | سایه دستی ز اخوان وطن میخواستم! |
□
چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش | که اوراق دل صد پاره را بر یکدگر بستم |
□
از جام بیخودی کرد، ساقی خدا پرستم | بودم ز بت پرستان، تا از خودی نرستم | |
راهی که راهزن زد، یک چند امن باشد | ایمن شدم ز شیطان، تا توبه را شکستم | |
از خود مرا برون بر، تا کی درین خرابات | مستی و هوشیاری، سازد بلند وپستم |
□
به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه میبندد | اگر در دست من میبود، اول بار میبستم |
□
تهی شود به لبم نارسیده رطل گران | ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم |