قسمت ششم

از هجر شکوه با در و دیوار می‌کنم چون داغ دیده‌ای که کند گفتگو به خاک
غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک

در زهد من نهفته بود رغبت شراب چون نغمه‌های تر که بود در رباب خشک

عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است بر نمی‌خیزد گل ابری ازین دریای خشک

در جام لاله و قدح گل غریب بود در دور عارض تو به مصرف رسید رنگ
بال و پر همند حریفان سست عهد بو می‌رود به باد چو از گل پرید رنگ

خنده‌ی کبک از ترحم هایهای گریه شد تا که رادر کوهسار عشق آمد پا به سنگ؟
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشته‌ام گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ

نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک نیافتیم فضای نفس کشیدن دل

نمی‌روم قدمی راه بی اشاره‌ی دل که خضر راه نجات است استخاره‌ی دل
علاج کودک بدخو ز دایه می‌آید کجاست عشق، که در مانده‌ام به چاره‌ی دل

گلی که آفت پژمردگی نمی‌بیند همان گل است که چینند از نظاره گل

هر که از حلقه‌ی ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام
جسم در دامن جان بیهده آویخته است سیل در گوشه‌ی ویرانه نگیرد آرام

چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد؟ مرا که عمر به زندان گذشت و چاه تمام
کجاست نیستی جاودان، که بیزارم ازان حیات که گردد به سال و ماه تمام

خاکساری ز شکایت دهنم دوخته است نقش پایم که به هر راهگذار ساخته‌ام

منم آن لاله که از نعمت الوان جهان با دل سوخته و خون جگر ساخته‌ام

ازسبکباران راه عشق خجلت می‌کشم بر کمر هر چند جای توشه دامن بسته‌ام

تانظر از گل رخسار تو برداشته‌ام مژه دستی است که در پیش نظر داشته‌ام