قسمت پنجم

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است پر شکسته خس و خار آشیانه شود

یا سبو، یا خم می، یا قدح باده کنند یک کف خاک درین میکده ضایع نشود
بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود؟
این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود

که رو نهاد به هستی، که از پشیمانی نفس گسسته به معموره‌ی عدم نشود؟

دست بر دل نه که در بحر پر آشوب جهان شاهد عجزست هر دستی که بالا می‌شود

موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است پروانه بیقرار ز مهتاب می‌شود

نسبت به شغل بیهده‌ی ما عبادت است از عمر آنچه صرف خور و خواب می‌شود

دست هر کس را که می‌گیری درین آشوبگاه بر چراغ زندگی دست حمایت می‌شود

چندان که در کتاب جهان می‌کنم نظر یک حرف بیش نیست که تکرار می‌شود

دور نشاط زود به انجام می‌رسد می چون دو سال عمر کند، پیر می‌شود

روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه اهل هنر سبز می‌شود

گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل می‌شود چون صدف گر آب نوشم، عقده‌ی دل می‌شود

بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان می‌شود

رشته‌ی پیوند یاران را بریدن سهل نیست چهره‌ی برگ خزان، زرد از جدایی می‌شود

بال شکسته است کلید در قفس این فتح بی شکستگی پر نمی‌شود

دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت اندوه روزی از دل ما کم نمی‌شود

نتوان به آه لشکر غم را شکست داد این ابر از نسیم پریشان نمی‌شود

رتبه‌ی زمزمه‌ی عشق ندارد زاهد بگذارید که آوازه جنت شنود
همچو پروانه جگر سوخته‌ای می‌باید که ز خاکستر ما بوی محبت شنود