به بلبلان چمن ای گل آنچنانسر کن | که در بهار سر از خاک برتوانی کرد |
□
فغان که کاسهی زرین بی نیازی را | گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد | |
بهوش باش دلی را به سهو نخراشی | به ناخنی که توانی گره گشایی کرد |
□
صفحهی روی ترا دید و ورق برگرداند | ساده لوحی که به من دوش نصیحت میکرد |
□
کجاست تیشه فرهاد و مرگ دستآموز؟ | که ماند کوه غم و غمگسار رفت به گرد | |
درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم | هزار دولت ناپایدار رفت به گرد |
□
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد | غنچهی خاموش، بلبل را به گفتار آورد | |
از حجاب حسن شرم آلودهی لیلی، هنوز | بید مجنون سر به پیش انداختن بار آورد |
□
گریهها در پرده دارد عیشهای بیگمان | خندهی بی اختیار برق، باران آورد | |
عشق شورانگیز پیش از آسمان آمد پدید | میزبان اول نمکدان بر سرخوان آورد |
□
کوچهی زنجیر بن بست است در ظاهر، ولی | هر که رفت آنجا، سر از صحرا برون میآورد |
□
خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست | یوسف ما راکه از زندان برون میآورد؟ |
□
من که روزی از دل خود میخورم در آتشم | وای بر آنکس که نعمتهای الوان میخورد |
□
کمکم دل مرا غم و اندیشه میخورد | این باده عاقبت سر این شیشه میخورد |
□
ز مرگ تلخ پروا نیست بی برگ و نوایان را | چراغ تنگدستان خامشی را از هوا گیرد |
□
به آه داشتم امیدها، ندانستم | که این فلک زده هم رنگ آسمان گیرد |
□
کدام آتش زبان کرد این دعا در حق من یارب | که دامن هر که راسوزد، مرا آتش به جان گیرد |
□
فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم | ندانستم که اینجامحتسب هشیار میگیرد |
□
چه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانش | که در هر حرف او صد جا زبان شانه میگیرد! |
□
جنونی کو که آتش در دل پر شورم اندازد | ز عقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد |