فغان که آینه رخسار من نمیداند | که آشنایی تردامنان زیان دارد |
□
به جان رساند مرا داغ دوستان دیدن | چه دلخوشی خضر از عمر جاودان دارد؟ |
□
میان خوف و رجا حالتی است عارف را | که خنده در دهن و گریه درگلو دارد |
□
مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر | خوشا منصور کز دار فنا سر منزلی دارد |
□
دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد | دیوانهی ما طالع زنجیر ندارد |
□
اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست | در کوچهی زنجیر عسس راه ندارد |
□
قدم به چشم من خاکسار نگذارد | ز ناز پا به زمین آن نگار نگذارد |
□
عرق شبنم گل خشک نگشته است هنوز | مگذارید که گلچین به شتابش ببرد |
□
دل سودازده عمری است هوایی شده است | آه اگر راه به آن زلف پریشان نبرد! |
□
آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است | هر نسیمی از چمن برگ خزان را میبرد |
□
یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر | در رهگذار سیل، که را خواب میبرد؟ |
□
عشق، اول ناتوانان را به منزل میبرد | خار و خس را زودتر دریا به ساحل میبرد |
□
ما را به کوچهی غلط انداختن چرا؟ | دل را بغیر زلف پریشان که میبرد؟ |
□
دولت سنگدلان زود بسر میآید | سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد |
□
پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت | پل را ندیدهام که ز سیلاب بگذرد |
□
از کوچهای که آن گل بی خار بگذرد | موج لطافت از سر دیوار بگذرد | |
ای کارساز خلق به فریاد من برس | زان پیشتر که کار من از کار بگذرد |
□
همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت | آتشی بر جای ماند کاروان چون بگذرد |
□
بنای توبهی سنگین ما خطر دارد | اگر بهار به این آب و تاب میگذرد |
□
در چنین فصل که نم در قدح شبنم نیست | خار دیوار ترا آب ز سر میگذرد |