قسمت دوم

رحم کن بر ما سیه بختان، که با آن سرکشی شمع در شبها به دست آرد دل پروانه را
حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست پیش مردم شمع در بر می‌کشد پروانه را

کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح چون غنچه‌ی نشکفته نسیم سحری را

خمارآلوده‌ی یوسف به پیراهن نمی‌سازد ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را
مه نو می‌نماید گوشه‌ی ابرو، تو هم ساقی چو گردون بر سر چنگ آر آن جام هلالی را

جان محال است که در جسم بود فارغبال خواب آشفته بود مردم زندانی را

به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را

حیات جاودان بی‌دوستان مرگی است پابرجا به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
غنان سیل را هرگز شکست پل نمی‌گیرد نگردد قد خم مانع، شتاب زندگانی را

شود آسان دل از جان برگرفتن در کهنسالی که در فصل خزان، برگ از هوا گیرد جدایی را

سزای توست چون گل گریه‌ی تلخ پشیمانی که گفت ای غنچه‌ی غافل، دهن پیش صبا بگشا؟
شکایت نامه‌ی ما سنگ را در گریه می‌آرد مهیای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست به حق خنده‌ی گل کز جبین گره بگشا!

با نامرادی از همه کس زخم می‌خوریم این وای اگر سپهر رود بر مراد ما

در رزمگه، برهنه چو شمشیر می‌رویم در دست دشمن است سلاح نبرد ما

تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم ترجیع بند ناله بود، بند بند ما

شیوه‌ی ما سخت جانان نیست اظهار ملال لاله‌ها بی‌داغ می‌رویند از کهسار ما

گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم بر مراد دگران سیر کند اختر ما

یارب، که دعا کرد که چون قافله‌ی موج آسایش منزل نبود در سفر ما