رحم کن بر ما سیه بختان، که با آن سرکشی | شمع در شبها به دست آرد دل پروانه را | |
حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست | پیش مردم شمع در بر میکشد پروانه را |
□
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم | پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را |
□
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح | چون غنچهی نشکفته نسیم سحری را |
□
خمارآلودهی یوسف به پیراهن نمیسازد | ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را | |
مه نو مینماید گوشهی ابرو، تو هم ساقی | چو گردون بر سر چنگ آر آن جام هلالی را |
□
جان محال است که در جسم بود فارغبال | خواب آشفته بود مردم زندانی را |
□
به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی | چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را |
□
حیات جاودان بیدوستان مرگی است پابرجا | به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را | |
غنان سیل را هرگز شکست پل نمیگیرد | نگردد قد خم مانع، شتاب زندگانی را |
□
شود آسان دل از جان برگرفتن در کهنسالی | که در فصل خزان، برگ از هوا گیرد جدایی را |
□
سزای توست چون گل گریهی تلخ پشیمانی | که گفت ای غنچهی غافل، دهن پیش صبا بگشا؟ | |
شکایت نامهی ما سنگ را در گریه میآرد | مهیای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا |
□
میان اگر نکنی باز، اختیار از توست | به حق خندهی گل کز جبین گره بگشا! |
□
با نامرادی از همه کس زخم میخوریم | این وای اگر سپهر رود بر مراد ما |
□
در رزمگه، برهنه چو شمشیر میرویم | در دست دشمن است سلاح نبرد ما |
□
تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم | ترجیع بند ناله بود، بند بند ما |
□
شیوهی ما سخت جانان نیست اظهار ملال | لالهها بیداغ میرویند از کهسار ما |
□
گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم | بر مراد دگران سیر کند اختر ما |
□
یارب، که دعا کرد که چون قافلهی موج | آسایش منزل نبود در سفر ما |