قسمت اول

چون گل ز ساده لوحی، در خواب ناز بودیم اشک وداع شبنم، بیدار کرد ما را

نخل ما را ثمری نیست بجز گرد ملال طعمه‌ی خاک شود هر که فشاند ما را

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می‌کند ما را جوانمردست درد عشق، پیدا می‌کند ما را
ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دارد! که در هر گردشی مست تماشا می‌کند ما را

به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟

چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را

فغان کز پوچ مغزی چون جرس در وادی امکان سرآمد عمر در فریاد بی‌فریادرس مارا

تا می‌توان گرفتن، ای دلبران به گردن در دست و پا مریزید، خون حلال ما را

که می‌آید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟ که می‌پرسد بغیر از سیل، راه منزل ما را؟
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را

نسیم صبح از تاراج گلزار که می‌آید؟ که مرغان کاسه‌ی دریوزه کردند آشیانها را

عشق در کار دل سرگشته‌ی ما عاجزست بحر نتواند گشودن عقده‌ی گرداب را
طاعت زهاد را می‌بود اگر کیفیتی مهر می‌زد بر دهن خمیازه‌ی محراب را

ای گل که موج خنده‌ات از سرگذشته است آماده باش گریه‌ی تلخ گلاب را

دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را

چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه کز سکندر، خضر می‌نوشد نهانی آب را

ضیافتی که در آنجا توانگران باشند شکنجه‌ای است فقیران بی‌بضاعت را
درین زمان که عقیم است جمله صحبتها کناره‌گیر و غنیمت شمار عزلت را

به دشواری زلیخا داد از کف دامن یوسف به آسانی من از کف چون دهم دامان فرصت را؟