چون گل ز ساده لوحی، در خواب ناز بودیم | اشک وداع شبنم، بیدار کرد ما را |
□
نخل ما را ثمری نیست بجز گرد ملال | طعمهی خاک شود هر که فشاند ما را |
□
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را | جوانمردست درد عشق، پیدا میکند ما را | |
ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دارد! | که در هر گردشی مست تماشا میکند ما را |
□
به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد | چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟ |
□
چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش | ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را | |
چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم | که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را |
□
فغان کز پوچ مغزی چون جرس در وادی امکان | سرآمد عمر در فریاد بیفریادرس مارا |
□
تا میتوان گرفتن، ای دلبران به گردن | در دست و پا مریزید، خون حلال ما را |
□
که میآید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟ | که میپرسد بغیر از سیل، راه منزل ما را؟ | |
ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهیدستی | توان در چشم موری کرد خرمن حاصل ما را |
□
نسیم صبح از تاراج گلزار که میآید؟ | که مرغان کاسهی دریوزه کردند آشیانها را |
□
عشق در کار دل سرگشتهی ما عاجزست | بحر نتواند گشودن عقدهی گرداب را | |
طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی | مهر میزد بر دهن خمیازهی محراب را |
□
ای گل که موج خندهات از سرگذشته است | آماده باش گریهی تلخ گلاب را |
□
دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم | مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را |
□
چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه | کز سکندر، خضر مینوشد نهانی آب را |
□
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند | شکنجهای است فقیران بیبضاعت را | |
درین زمان که عقیم است جمله صحبتها | کنارهگیر و غنیمت شمار عزلت را |
□
به دشواری زلیخا داد از کف دامن یوسف | به آسانی من از کف چون دهم دامان فرصت را؟ |