شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم
|
|
اخگر دلزندهام، محتاج دامان نیستم
|
شبنم خود را به همت میبرم بر آسمان
|
|
در کمین جذبهی خورشید تابان نیستم
|
دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست
|
|
چون سکندر درتلاش آب حیوان نیستم
|
بوی یوسف میکشم از چشم چون دستار خویش
|
|
چشم بر راه صبا چون پیر کنعان نیستم
|
گر چه خار رهگذارم، همتم کوتاه نیست
|
|
هر زمان با دامنی دست و گریبان نیستم
|
کردهام با خاکساری جمع اوج اعتبار
|
|
خار دیوارم، وبال هیچ دامان نیستم
|
نیست چون بوی گل از من تنگ جا بر هیچ کس
|
|
در گلستانم، ولیکن در گلستان نیستم
|
نان من پخته است چون خورشید، هر جا میروم
|
|
در تنور آتشین ز اندیشهی نان نیستم
|
گوش تا گوش زمین از گفتگوی من پرست
|
|
در سخن صائب چو طوطی تنگ میدان نیستم
|