سبکروان به زمینی که پا گذاشتهاند
|
|
بنای خانهبدوشی به جا گذاشتهاند
|
خوش آن گروه که چون موج دامن خود را
|
|
به دست آب روان قضا گذاشتهاند
|
عنان سیر تو چون موج در کف دریاست
|
|
گمان مبر که ترا با تو واگذاشتهاند
|
مباش در پی مطلب، که مطلب دو جهان
|
|
به دامن دل بیمدعا گذاشتهاند
|
مگر فلاخن توفیق دست من گیرد
|
|
که همچو سنگ نشانم به جا گذاشتهاند
|
چو نی بجو نفس گرم ازان سبکروحان
|
|
که برگ را ز برای نوا گذاشتهاند
|
فغان که در ره سیل سبک عنان حیات
|
|
ز خواب، بند گرانم به پا گذاشتهاند
|
مباش محو اثرهای خود، تماشا کن
|
|
که پیشتر ز تو مردان چها گذاشتهاند
|
دعای صدرنشینان نمیرسد صائب
|
|
به محفلی که ترا بیدعا گذاشتهاند
|