کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت | بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت | |
درین محیط پر از خون، بهار عمر مرا | به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت | |
من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید | تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت | |
می دو ساله دم روحپروری دارد | که میتوان ز صلاح هزار ساله گذشت | |
نشد ز نسخهی دل نقطهای مرا معلوم | اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت | |
گداخت از ورق لاله، دیدهام صائب | کدام سوخته یارب برین رساله گذشت؟ |