درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
|
|
به زیر سایهی پل موسم بهار مخسب
|
فلک ز کاهکشان تیغ بر کف استاده است
|
|
به زیر سایهی شمشیر آبدار مخسب
|
ز چار طاق عناصر شکست میبارد
|
|
میان چار مخالف به اختیار مخسب
|
ستاره زندهی جاوید شد ز بیداری
|
|
تو نیز در دل شب ای سیاهکار مخسب
|
به شب ز حلقهی اهل گناه کن شبگیر
|
|
دلی چو آینه داری، به زنگبار مخسب
|
به نیم چشم زدن پر ز آب میگردد
|
|
درین سفینهی پر رخنه زینهار مخسب
|
گرفت دامن گل شبنم از سحرخیزی
|
|
تو هم شبی رخی از اشک تازه دار مخسب
|
به ذوق مطرب و می روزها به شب کردی
|
|
شبی به ذوق مناجات کردگار مخسب
|
بر آر یوسف جان را ز چاه تیرهی تن
|
|
تو نور چشم وجودی، درین غبار مخسب
|
ز نوبهار به رقص است ذره ذرهی خاک
|
|
تو نیز جزو زمینی، درین بهار مخسب
|
به ذوق رنگ حنا کودکان نمیخسبند
|
|
چه میشود، تو هم از بهر آن نگار مخسب
|
جواب آن غزل مولوی است این صائب
|
|
ز عمر یکشبه کم گیر و زندهدار، مخسب
|