دوشینه ز رنج دهر بدخواه

از عرصه‌ی تنگ حصن بیداد انصاف برون جهاند مرکب
در معرکه داد پردلی داد آن دانا فارس مهذب
شاهین کمال بال بگشاد برکند ز جغد جهل مخلب
استاد بزرگ لوح بنهاد شد مدرس کودکان مرتب
آمد به نیاز پیش استاد آن طفل گریخته ز مکتب
استاد خجسته‌پی در استاد تا کودک را کند مدب
آواز به شش جهت درافتاد از غفلت دیو و سطوت رب:
« ای از شب هجر بود ناشاد! برخیز که رهسپار شد شب
صبح آمد و بردمید خورشید از رحمت حق مباش نومید

ای سر به ره نیاز سوده! با سرخوشی و امیدواری
منشور دلاوری ربوده در عرصه‌ی رزم جانسپاری
با داس مقاومت دروده کشت ستم و تباهکاری
زنگار ظلام را زدوده ز آیینه‌ی دین کردگاری
لب بسته و بازوان گشوده وز دین قویم کرده یاری
واندر طلب حقوق بوده چون کوه، قرین بردباری
جان داده و آبرو فزوده در راه بقای کامکاری
وین گلشن تازه را نمود از خون شریف آبیاری
مستیز به دهر ناستوده کز منظره‌ی امیدواری
خورشید امید باز تابید از رحمت حق مباش نومید

صد شکر که کار یافت قوت از یاری حجت خراسان