از عرصهی تنگ حصن بیداد | انصاف برون جهاند مرکب | |
در معرکه داد پردلی داد | آن دانا فارس مهذب | |
شاهین کمال بال بگشاد | برکند ز جغد جهل مخلب | |
استاد بزرگ لوح بنهاد | شد مدرس کودکان مرتب | |
آمد به نیاز پیش استاد | آن طفل گریخته ز مکتب | |
استاد خجستهپی در استاد | تا کودک را کند مدب | |
آواز به شش جهت درافتاد | از غفلت دیو و سطوت رب: | |
« ای از شب هجر بود ناشاد! | برخیز که رهسپار شد شب | |
صبح آمد و بردمید خورشید | از رحمت حق مباش نومید |
□
ای سر به ره نیاز سوده! | با سرخوشی و امیدواری | |
منشور دلاوری ربوده | در عرصهی رزم جانسپاری | |
با داس مقاومت دروده | کشت ستم و تباهکاری | |
زنگار ظلام را زدوده | ز آیینهی دین کردگاری | |
لب بسته و بازوان گشوده | وز دین قویم کرده یاری | |
واندر طلب حقوق بوده | چون کوه، قرین بردباری | |
جان داده و آبرو فزوده | در راه بقای کامکاری | |
وین گلشن تازه را نمود | از خون شریف آبیاری | |
مستیز به دهر ناستوده | کز منظرهی امیدواری | |
خورشید امید باز تابید | از رحمت حق مباش نومید |
□
صد شکر که کار یافت قوت | از یاری حجت خراسان |