›
ریرا
›
شعر کهن
›
بهار
›
گزیده اشعار
›
مثنویات
›
شبی چشم کیوان ز فکرت نخفت
شبی چشم کیوان ز فکرت نخفت
گل عاشقی بود و عشقیش نام
به عشق وطن خاک شد والسلام
نمو کرد و بشکفت و خندید و رفت
چو گل، صبحی از زندگی دید و رفت
صفحهی قبل
صفحهی ۳
b
شعر بعد