به کام من بر، یک چند گشت گیهان بود

برفت و تاختن آورد رنج بر سر من غمی نبود که جز گرد منش جولان بود
مرا ز صبر و تحمل نبود چاره ولیک پس از صبوری بنیاد صبر ویران بود
بسی گرستم در سوگ آن بزرگ پدر مگو پدر، که خداوند بود و سلطان بود
چو بود گنج خرد، شد نهان به خاک سیاه همیشه گنج به خاک سیاه پنهان بود
دلم بیازرد از کین روزگار و چو من به گیتی اندر، آزرده دل فراوان بود
ز رنج دیوان بر خیره چند نالم؟ از آنک قرین دیوان بد، گر همه سلیمان بود
نه من ز نوح فزونم که او دو نیمه‌ی عمر به چنگ انده بود و به رنج طوفان بود
عزیزتر نیم از یوسف درست سخن که جایگاهش گه چاه و گاه زندان بود
ز پور عمران برتر نیم به حشمت و جاه که دیرگاهی سرگشته در بیابان بود
ز رنج یاران نالم، نه دشمنان که مرا همیشه ز آنان دل در شکنج خذلان بود
بدان طریق بگفتم من این چکامه که گفت: « مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود»
چنان فزونی ز آن یافت رودکی به سخن کز آل سامان کارش همه بسامان بود
حدیث نعمت خود ز آن گروه کرد و بگفت: « مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود»
کنون بزرگی و نعمت مرا ز خدمت توست اگر فلان را نعمت ز خوان بهمان بود