به کام من بر، یک چند گشت گیهان بود

به کام من بر، یک چند گشت گیهان بود که با زمانه مرا عهد بود و پیمان بود
هزاردستان بد در سخن مرا و چو من نه در هزار چمن یک هزاردستان بود
مرا چو کان بدخشان بد این دل دانا سخن بدو در، چون گوهر بدخشان بود
شکفته بود همه بوستان خاطر من حسود را دل از اندیشه سخت پژمان بود
نه دیده‌ام به ره چهره‌ای شدی گریان نه خاطرم ز غم طره‌ای پریشان بود
نبد مرا دل و دین کز دو چشم و زلف بتان همه سرایم زین پیش، کافرستان بود
به گرد من بر، خوبان همه کشید رده تو گفتی انجم بر گرد ماه تابان بود
مرا نیارست آمد عدو به پیرامن که از سرشک غم او را به راه طوفان بود
کنون چه دانم گفتن ز کامرانی خویش که هرچه گفتم و گویم هزار چندان بود
کسم ندانست آن روزگار قیمت و قدر که این گرامی گوهر نهفته در کان بود
به سایه‌ی پدر اندر نهاده بودم رخت پی دو نان نه مرا ره به کاخ دونان بود
بدین زمانه مرا روزگار چونین گشت بدان زمانه مرا روزگار چونان بود
طمع به نان کسانم نبد که شمس و قمر به خوان همت من بر، دو قرصه‌ی نان بود
به خوی دیرین گیهان شکست پیمانم همیشه تا بود، این خوی، خوی گیهان بود
ز کین کیوان باشد شدن به سوی نشیب مرا که اختر والا فراز کیوان بود
زمانه کرد چو چوگان، خمیده پشت و نژند مرا که گوی زمانه به خم چوگان بود
بگشت بر سر خون من آسیای سپهر فغان من همه زین آسیای گردان بود
بگشت گردون تا بستد از من آن که مرا شکفته گلبن و آراسته گلستان بود
که را به گیتی سیر بهار و بستانی است مرا ز رویش سیر بهار و بستان بود
ز رنج و دردم آسوده بود تن، که مرا به رنج دارو بود و به درد درمان بود