رباعیات

ای در حرم و دیر ز تو صد آهنگ بی‌رنگی و جلوه می‌کنی رنگ به رنگ
خوانند تو را ممن و ترسا شب و روز در مسجد اسلام و کلیسای فرنگ

آن گل که چو من هزار دارد بلبل دانی به سرش چیست پریشان کاکل
روئیده میان سبزه‌زاری ریحان یا سرزده در بنفشه زاری سنبل

اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار وز طلعت تو به چشم یاران همه گل

از جور بتی ز عمر خود سیر شدم وز بیدادش ز عمر دلگیر شدم
از تازه جوانی که به پیری برسد ناکرده جوانی به جهان پیر شدم

از عشق تو جان بی قراری دارم در دل ز غم تو خار خاری دارم
هر دم کشدم سوی تو بیتابی دل می‌پنداری که با تو کاری دارم

اول بودت برم گذر مسکن هم دست از دستم کشی کنون دامن هم
من نیز بر آن سرم که گیرم سر خویش با من تو چنان نه‌ای که بودی من هم

زان روز که شد بنای این نه طارم بس دور زد آسمان و گردید انجم
تا یک در بی‌نظیر آمد به وجود وان در یگانه کیست مریم خانم

من از همه عشاق تو مغموم‌ترم وز جمله شهیدان تو مظلوم‌ترم
فریاد که من از همه دیدار تو را مشتاق‌ترم وز همه محروم‌ترم

در دهر چه غم ز بینوایی دارم در کوی تو چون ره گدایی دارم
بیگانه شوند گر ز من خلق چه باک چون با سگ کویت آشنایی دارم

این گل که به چشم نیک و بد خارم ازو رسوا شده‌ی کوچه و بازارم ازو
من می‌خواهم که دست ازو بردارم دل نگذارد که دست بردارم ازو