یارب رود از تنم اگر جان چه شود | وز رفتن جان رهم ز هجران چه شود | |
مشکل شده زیستن مرا بی یاران | از مرگ شود مشکلم آسان چه شود |
□
دست ساقی ز دست حاتم خوشتر | جامی که دهد ز ساغر جم خوشتر | |
آن دم که دمد ز گوشهی لب نایی | در نی، ز دم عیسی مریم خوشتر |
□
ای مستمعان را ز حدیث تو سرور | وی دیدهی صاحب نظران را ز تو نور | |
جز حرف و رخت گر شنوم ور بینم | گوشم کر باد الهی و چشمم کور |
□
باز آی و به کوی فرقتم فرد نگر | وز درد فراق چهرهام زرد نگر | |
از مرگ دوای درد خود میطلبم | بیمار نگر دوانگر درد نگر |
□
باز آی و دلم ز هجر پردرد نگر | در سینهی گرمم نفس سرد نگر | |
در گوشهی بیمو نسیم تنها بین | در زاویهی بیکسیم فرد نگر |
□
دارم ز غم فراق یاری که مپرس | روز سیهی و شام تاری که مپرس | |
از دوری مهر دل فروزی است مرا | روزی که مگوی و روزگاری که مپرس |
□
مهجور تو را شب خیالی که مپرس | رنجور تو را روز ملالی که مپرس | |
گفتی هاتف چه حال داری بی من | در گوشهای افتاده به حالی که مپرس |
□
دارم ز جدایی غزالی که مپرس | در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس | |
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی | پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس |
□
بس مرد که لاف میزد از مردی خویش | در پیرهزنی دیدم ازو مردی بیش | |
ابنای زمانه دیدم اغلب هاتف | مردند ولی با لب و با سبلت و ریش |
□
دلخستهام از ناوک دلدوز فراق | جان سوخته از آتش دلسوز فراق | |
دردا و دریغا که بود عمر مرا | شبها شب هجر و روزها روز فراق |