حبذا شهری که سالار است در وی سروری

حبذا شهری که سالار است در وی سروری عدل‌پرور شهریاری دادگستر داوری
شهری آبش جانفزا ملکی هوایش دلگشا شهریارش دلنوازی والیش جان پروری
شهری از قصر جنان و باغ جنت نسخه‌ای شهریاری لطف و انعام خدا را مظهری
روضه‌ی خاکش عبیر و روح‌پرور روضه‌ای سروری در وی امیری عدل‌پرور سروری
چیست دانی نام آن شهر و کدام آن شهریار کین دو را در زیب و فر، ثانی نباشد دیگری
نام آن شهر است قم فخرالبلاد ام‌القری کش به خاک آسوده از آل پیمبر دختری
دختری کش دایه دوران نیابد همسری دختری کش مادر گیتی نزاید خواهری
دختری کاباء و اجداد گرامش یک به یک تا به آدم یا امامی بوده یا پیغمبری
بنت شاه اولیا موسی ابن‌جعفر فاطمه کش بود روح‌القدس بیرون درگه چاکری
ماه بطحا زهره‌ی یثرب چراغ قم که دوخت دست حق بر دامن پاکش ز عصمت چادری
شهریار آن ولایت والی آن مملکت زیبد الحق کسری آیینی تهمتن گوهری
خان داراشان جم فرمان کی دربان حسین آنکه فرزندی به فر او نزاد از مادری
آن که اوج قدر را بختش فروزان کوکبی است آسمان مجد را رویش فروزان اختری
آن که بهر تارک و بالای او پرداخته است چرخ سیمین جوشنی خورشید زرین مغفری
بر عروس دولتش مشاطه‌ی بخت بلند هردم از فتح و ظفر بندد دگرگون زیوری
دایه‌ی گردون پیر آمد شد بسیار کرد داد تا دوشیزه‌ی دولت به چون او شوهری
افسرش بر فرق فر ایزدی بس گو مباش بر سر از دانگی زر و ده دانه درش افسری
از خم انعام و مینای نوالش بهره داشت هر سفالین کاسه‌ای دیدیم و زرین ساغری
این که نامش چرخ ازرق کرده‌اند از مطبخش تیره‌گون دودی است بالا رفته یا خاکستری
تا زند بر دیده‌ی اعدای او هر صبح مهر چون برون آید به هر انگشت گیرد نشتری